رنج زیبایی تنها مختص کتابخانه نیست
آدمی را چون از ره نیاز در آید، قیمت او پیدا نیست. آدمی را دو صفت است یکی نیاز وُ صفت دیگر بی نیازی.
از بی نیازی چه امید داری؟
نهایت نیاز چیست؟
یافتن بی نیاز .
نهایت طلب چیست؟
دریافتن مطلوب.
نهایت مطلوب چیست؟
دریافتن طالب.
اما چرا حالا باید به این فرصت از مقالات شمس رجوع کنم؟ حالا که نیمی از راه را آمده ام، حالا که فرصتی اگر هست بی شک بازگشت نیست بلکه نوعی دم به تله دادن وُ رنجور از تله برخاستن است.
در اینکه زندگی رنج است وُ کسی در امان نخواهد بود شکی نیست اما زندگی تا چه حد می تواند به بی رحمانه ترین شکل ممکن به یک نفر نگاه کند؟
آیا حس قربانی داشتن به توانایی ما در مبارزه برمی گردد؟
کوتاهی وَ کم کاری ما کجاست که هرچه می کنیم وضعیت موجود جبران ناپذیر جلوه می دهد؟
آیا رنج آدمی همیشه بسته به نوع نگاه او در همخوانی ِ غلط است؟ پس کاربرد تجربه چه می شود این وسط؟
گاهی می مانم به جانب کدام پشت دلخوش باشم
پشت من
یا پشت متن من؟
به راستی پشت کدام یک از این دو خالی ست؟ در حق کدام یک باید دست از خیال پردازی در دیگری برداشت تا بی نیاز شد؟( اما مگر می شود؟ )
چرا برای من همیشه دم دست ترین متهم متن من است، شاعرانگی من است؟ چرا باید به این دو فشار بیاورم خود را از من بکشند کنار - این دو که عمری مایه ی تولید رنج وُ تحمل رنج بوده اند؟
گاهی به شعر می گویم در حقیقت پنهان شده ای وَ من دارم در واقعیت دنبال چیزی می گردم که مثل تو حقیقت داشته باشد - ولی کو گوش شنوا ؟ گوشی که برای نشت کردن به درون حقیقت ، فلسفه ی وجودی انسان را یک مخ زنی هستی فریبانه تلقی نکند وَ همواره بتوان او را برشی از یک امیدواری هستی شناسانه قلمداد کرد.
به راستی چه چیزی دردناک تر از این که بعد از عمری زندگی با این دو ( شعر – شاعر ) نفر اصلی ( علی فتحی مقدم ) را سرزنش کنم که وای بر تو اگر در این معامله ی دو سر باخت، خود را قهرمان بپنداری وَ یا بادی که عمری در مشت گره زده ای مایه ی فخر زندگی بدانی؟ وای بر تو اگر هنوز نفهمیده باشی پشت هر چیز زیبا تهدیدی علیه آن چیز زیبا وجود دارد که باید خیلی مراقب آن بود.
بگذارید گوش وُ حواستان را در این بیت از طوسی فرو کنم که چون آب سرد بر آتش است که اگر تکرار وُ زمزمه ی مداوم اش نبود بی شک تاسف احوالات این روزها مرا می کشت :
برداشته ام
هر آنچه باید بگذاشت
بگذاشته ام
هر آنچه برداشتنی ست
علی فتحی مقدم خرداد 95